تک و تنها

غم و خنده

تک و تنها


من هنوزم نشسته ام اینجا

مات و مبهوت و خسته از دنیا

واژه ها را دوباره می بافم

رج به رج روی قالی دریا

 

طرحی از تکه تکه های دلم

لحظه تلخ مرگ یک رویا

بغض سرد و کلوخی مجنون

آن طرف بی خیالی ی لیلا!؟

 

یک نفس فرق عاشق و معشوق

وصل شیرین و مردن فرها –

دی که در ذهن بیستون حک کرد

قصه ی عاشقانه ای اما....

 

آخرین لحظه گفت،شیرینم:

<<تیشه بر ریشه ام زدی به خدا>>

لب به لب میوه های ممنوعه

در هبوطی مقدس و زیبا!!!؟؟؟

خورده بودیم و فکر می کردیم!!!

تا قیامت نمی رسد فردا.....1

می کشد کودک درونم باز...

نقشی از نانوشته های مرا!؟

 

 آدمیت گناه سنگین ایست؟؟؟

با تو هستم نواده ی حوا؟؟؟

مانده صدها سئوال بی پاسخ

مثل کوهی بزرگ، پا بر جا

 

سهم من سنگ و سهم تو لاله

شهره ی شهر عشقم و حالا

انگ دیوانگی به من زده اند!!!  

بوسه،   

         مجنون تو ،

                     «تک و تنها»



+ نوشته شده در 6 آبان 1391برچسب:, ساعت 13:49 توسط سامان